جان بارت نویسندهی جاافتاده و صاحب سبکی در ادبیات پستمدرن آمریکا است، به همین خاطر وقتی «اپرای شناور» را میخواندم و به این فکر میکردم که چقدر امکان گفتوگو با «جان بارت» وجود دارد، هنوز مطمئن نبودم که زنده باشد و گمان میکردم که همچون «دونالد بارتلمی» و «ریچارد براتیگن» که هر دو به ترتیب یک و پنج سال از او کوچکتر بودند، به تاریخ پیوسته باشد. البته همهی اینها به این معنا نیست که «بارت» زیادی عمر کرده باشد، به خصوص که هنوز نویسندگانی وجود دارند که ده بیست سالی از او بزرگترند، همچون «جی.دی. سلینجر»، اما آوازهی نام «بارت» در تاریخ ادبیات آمریکا و همچنین زنده نبودن همعصرانش مرا به اشتباه به سویی سوق میداد که تصور کنم سناش بیشتر از اینها باشد.
تا به اینجای کار، همه چیز امیدوار کننده بود و تنها مشکل شاید این بود که «بارت» حوصلهی گفتوگو نداشته باشد، غافل از این که برخلاف نویسندگان و ادبدوستان همسن و سالاش در ایران – البته به جز «ابراهیم گلستان» که در گفتوگوی اخیرش با مهدی یزدانیخرم نشان داد که خیلی هم سرحال است -، نویسندهی هفتاد و هشت سالهی «اپرای شناور» نه تنها خوش و خرم است که داستان هم مینویسد. با این همه، بعد از آن که پیشنهاد مصاحبه دادم، فهمیدم که به قول معروف یک جای کار میلنگد. وقتی با او تماس گرفتم و گفتم که میخواهم دربارهی «اپرای شناور» گفتوگو کنم، با تواضع کامل گفت: «اگر قرار بود دربارهی رمانهای دیگرم حرف بزنیم، حسابی گفتوگو میکردیم اما خب، خود شما هم به خوبی میدانید که من «اپرای شناور» را بیش از نیم قرن پیش نوشتهام، یعنی درست پنجاه و سه سال پیش و آن موقع جوان بیست و چهار سالهای بودم و واقعیت این است که الان چیز زیادی از آن موقع و حتی خود رمان به یاد نمیآورم. چیزهایی که شما الان از رمان من میدانید بیشتر از چیزهایی است که من الان از آن میدانم.» به همین ترتیب، مجبور شد که قبل از گفتوگو کتابش را مرور کند و داستان آن را دوباره به یاد بیاورد و از این که نمیتوانست گفتوگوی مفصلی انجام بدهد و دربارهی جزئیات رمانش حرف بزند، عذرخواهی کرد. با این تواصیف، امروز پس از نیم قرن از اولین چاپ این رمان خواندنی و متفاوت در سال ۱۹۵۷، «اپرای شناور» به سان نظریهی «مرگ مولف» بیشتر از آن که از آن نویسندهی خود باشد، از آن خودش است، یعنی از آن خود «اپرای شناور».
«جان بارت» متولد ۲۷ می سال ۱۹۳۰ است. وقتی بارت در سن بیست و چهار سالگی و در دههی پنجاه میلادی، تصمیم به نوشتن «اپرای شناور» گرفت، ادبیات روز آن موقع آمریکا به شدت تحت تاثیر نوشتههای نویسندگانی موسوم به نویسندگان «نسل گمشده» بود. نویسندگان «نسل گمشده» یا بعبارتی نویسندگانی که با پایان جنگ جهانی اول و اقتصاد ناآرام آمریکا راهی پاریس ارزانقیمت شده بودند، حتی با گذشت سالها ادبیات آمریکا را بسیار تحت تاثیر خود قرار دادند. «ارنست همینگوی» نامآورترین نویسندهی «نسل گمشده»، دقیقا در بیست و چهار سالگی «بارت» نوبل ادبیات را از آن خود کرد و «ویلیام فاکنر» که بیست سال پیش از آن، «خشم و هیاهو» و «گور به گور» را نوشته بود، اسطورههای نویسندگی آن روزهای زندگی «بارت» بودند. «جان بارت» دقیقا در چنین فضایی شروع به نوشتن رمانی کرد که با جریان غالب ادبیات آن روز آمریکا تفاوتهای بسیاری داشت. «بارت» پیش از نوشتن «اپرای شناور» بارها دست به قلم شده و داستانهای ناموفقی نوشته بود و هیچکدام را در قالب کتاب مستقلی منتشر نکرد، تا آنکه «اپرای شناور» را بعنوان نخستین اثر ادبیاش راهی بازار کتاب کرد.
«جان بارت» خود دربارهی این شروع خوب، این گونه توضیح میدهد: «اول دوست داشتم که موسیقی جاز بزنم و این آرزوی چندین و چندسالهی دورهی دبیرستانم بود. اما بعد از آن که از دانشگاه «جان هاپکینز» بورس تحصیلی گرفتم، کم کم و تلوتلو خوران به سوی مسیر واقعی زندگیام سوق پیدا کردم، یعنی همان داستانسرایی. بعد از این جریان، غرق آثار مدرنیستهای بزرگ دنیا شدم، یعنی کتابهای «جیمز جویس»، «فرانتس کافکا»، «توماس مان» و «مارسل پروست» را خواندم و از نویسندگان داخلی هم کتابهای «ارنست همینگوی»، «جان دوسپاسوس» و خب، صد البته «ویلیام فاکنر» را خواندم. اما این باعث نشد که از گنجینهی فوقالعادهی داستانهای گذشته غافل بمانم و «هزار و یک شب»، «اقیانوس داستان»، «کلیله و دمنه»، «دکامرون»، «پنتامرون»، «هپتامرون» و «داستانهای کانتربری» را نیز خواندم و کتابهای نویسندگان جریان قبل از پستمدرنیسم را نیز خواندم، مثلا «گارگانتوا و پانتاگروئل» رابله و «تریسترام شندی» لارنس استرن. بعد از این دورهی کارآموزی، مانند هر شاگرد دیگری وقت آن بود که مسیر خودم را پیدا کنم و به قول معروف، در میان خیل عظیم این شاهکارهای سترگ حرف خودم را بزنم، یا آن طور که «امبرتو اکو» میگوید، در میان «آن چیزهایی که تا به حال گفته شده» حرف خودمان را بزنیم. به همین خاطر، چند سالی را قبل از فارغالتحصیلی، مشغول اقتباسهای ناموفق از جویس و فاکنر بودم و چندتایی داستان پیش پاافتاده و ناموفق نوشتم که خوشبختانه هیچکداماشان را هم منتشر نکردم، تا آنکه بالاخره راه خودم را پیدا کردم و «اپرای شناور» را نوشتم.»
«اپرای شناور» رمان متفاوتی در دههی پنجاه میلادی در آمریکا به حساب میآمد. با آنکه پستمدرنیسم قبل از «اپرای شناور» و بارت نیز در ادبیات دنیا شروع شده بود، چه بسا در آثار «خورخه لوئیس بورخس» آرژانتینی، اما هنوز جریان ادبیات پستمدرن شکل خاصی به خود نگرفته بود، و به عنوان جریان غالب در نیامده بود. در این حین، «اپرای شناور» بهعنوان اولین رمان «بارت» به گونهای پیشروی این جریان در ادبیات آمریکا بود. وی در همین باره میگوید: «با تمام کتابها و نویسندگانی که برایتان توضیح دادم، فرد دیگری نیز بود که باعث شد در چنان موقعیتی در آمریکا، من به جریان متفاوتی روی بیاورم. در آن ایام آثار نویسندهی قرن بیست برزیلی یعنی «ژواکیم ماشادو دِ آسیس» را خواندم، به خصوص رمانهای «دون کاسمورو» و «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» را که به گونهای تلفیقی بودند از بازیهای ساختاری «تریسترام شندی» استرن و رئالیسم محرکی که در آثار استرن نمیشود پیدا کرد، و در همین موقعیت بود که احساس کردم من این کار را میتوانم بکنم، یعنی میتوانم هم این بازیهای فرمی را رعایت کنم و هم آن رئالیسم محرک را داشته باشم. قبلا هم من به این موضوع اشاره کردهام که آن چیزی که من آن موقع نیاز داشتم این بود که به گونهای جویس، فاکنر، استرن و شهرزاد را روی یک صحنهی کشتی به نمایش بگذارم و بر روی خلیج چساپیک خودم برانم و سکاندار باشم. «ماشادو دِ آسیس» به من نشان داد که چطور میتوانم چنین کاری را بکنم.»
«بارت» همچنین بارها به تاثیر از «خورخه لوئیس بورخس» آرژانتینی اشاره کرده است و این بار نیز میگوید: «واقعیت این است که من بورخس را ده سال بعد از «اپرای شناور» بود که کشف کردم. یعنی زمانی که سه رمان منتشر کرده بودم و از بین این سه رمان، دوتای آنها رمانهای قطوری بودند. رئالیسم را تقریبا ترک کرده بودم و به گونهای از «طنز افسانهای» روی آورده بودم. بورخس در اصل مرا در انتخاب فرمهای کوتاه داستان و همچنین تلفیق رئالیسم و غیررئالیسم الهام بخشید. به همین خاطر تاثیر من از بورخس بیشتر در دو رمان بعدی من، یعنی «گمشده در فانهاوس» و «شیمرا» نمایان بود. بعد از این دو کتاب هم دوباره به نوشتن کتابهای قطور روی آوردم و اخیرا هم انگار دوباره به همان فرمهای کوتاه علاقهمند شدهام. شاید هم کمی از روایتهای طولانی خسته شدهام این روزها.»
«اپرای شناور» داستان زندگی «تاد اندروز»، وکیل مستاصلی است که تصمیماش را برای خودکشی در روز ۲۱ یا ۲۲ ژوئن سال ۱۹۳۷ تغییر میدهد. کتاب که همچنین در فضای نهیلیستی دههی پنجاه نوشته شده، با پایانبندی خوب آن، به گونهای اعتراض به «نهیلیسم» آن روز جامعهی آمریکا است. «بارت» همچنین با روی آوردن به شیوه جدیدی از روایت و همچنین استفاده از مولفههای ادبیات پستمدرن در کتابش – مانند روایت کردن یکی از بخشهای کتابش در قالب دو ستون روبروی هم- به گونهای جریان ادبی آن روز آمریکا را مورد نقد قرار میدهد و با آوردن مثلث عشقی «تاد، هریسون مک و جین» و پایان بد این رابطه، تاثیر کمونیسم در نویسندگان آن روز آمریکا را نقد میکند. «بارت» همچنین در گذشته اشاره کرده که «اپرای شناور» تاثیر «اگزیستانسیالیسم» فرانسوی در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم است. «بارت» خود جدای دلایلی که «تاد اندروز» برای انتخاب عنوان «اپرای شناور» آورده، دربارهی انتخاب این عنوان میگوید: «دورنمایهی کتاب از خاطرات من از یک قایق تفریحی قدیمی شکل گرفته است. آن موقع، قایقی تفریحی در نواحی خلیج چساپیک میگشت و برنامهای تحت عنوان «تئاتر شناور آدامز» برگزار میکرد که در شهر کودکی من نیز برنامه داشت. وقتی سالها بعد اتفاقی عکسی از این قایق تفریحی را نگاه میکردم، ناگهان جرقهای در ذهنم روشن شد و احساس کردم که ایدهی خوبی برای روایت داستانم به ذهنم خطور کرده.»
«اپرای شناور» با ترجمهی «سهیل سمی» همچنین هفتهی گذشته برندهی تندیس بخش اثر داستانی غیر ایرانی جایزهی «روزی روزگاری» امسال شد. «بارت» در بیانیهای که به همین مناسبت به جایزه ارسال کرده بود، در قسمتی از پیام خود به «شهرزاد» کتاب «هزار و یک شب» اشاره کرده. وقتی در این باره بیشتر از او میپرسم، میگوید: «شهرزاد برای همیشه قصهگوی ایدهآل من خواهد ماند. زندگیاش بر جملات سوار است و همیشهی خدا میداند چطور جملههای رئال، فانتزی و اروتیک را با هم تلفیق کند. شهرزاد کارش را خوب بلد است و همیشه به خوبی از پس داستان بعدی بر میآید و بلد است که داستان را در کدام نقطه از زندگی یا مرگ رها کند تا خواننده مدام به دنبالش بیاید تا بیشتر بشنود. آفرین به تو، شهرزاد.»
تا به اینجای کار، همه چیز امیدوار کننده بود و تنها مشکل شاید این بود که «بارت» حوصلهی گفتوگو نداشته باشد، غافل از این که برخلاف نویسندگان و ادبدوستان همسن و سالاش در ایران – البته به جز «ابراهیم گلستان» که در گفتوگوی اخیرش با مهدی یزدانیخرم نشان داد که خیلی هم سرحال است -، نویسندهی هفتاد و هشت سالهی «اپرای شناور» نه تنها خوش و خرم است که داستان هم مینویسد. با این همه، بعد از آن که پیشنهاد مصاحبه دادم، فهمیدم که به قول معروف یک جای کار میلنگد. وقتی با او تماس گرفتم و گفتم که میخواهم دربارهی «اپرای شناور» گفتوگو کنم، با تواضع کامل گفت: «اگر قرار بود دربارهی رمانهای دیگرم حرف بزنیم، حسابی گفتوگو میکردیم اما خب، خود شما هم به خوبی میدانید که من «اپرای شناور» را بیش از نیم قرن پیش نوشتهام، یعنی درست پنجاه و سه سال پیش و آن موقع جوان بیست و چهار سالهای بودم و واقعیت این است که الان چیز زیادی از آن موقع و حتی خود رمان به یاد نمیآورم. چیزهایی که شما الان از رمان من میدانید بیشتر از چیزهایی است که من الان از آن میدانم.» به همین ترتیب، مجبور شد که قبل از گفتوگو کتابش را مرور کند و داستان آن را دوباره به یاد بیاورد و از این که نمیتوانست گفتوگوی مفصلی انجام بدهد و دربارهی جزئیات رمانش حرف بزند، عذرخواهی کرد. با این تواصیف، امروز پس از نیم قرن از اولین چاپ این رمان خواندنی و متفاوت در سال ۱۹۵۷، «اپرای شناور» به سان نظریهی «مرگ مولف» بیشتر از آن که از آن نویسندهی خود باشد، از آن خودش است، یعنی از آن خود «اپرای شناور».
«جان بارت» متولد ۲۷ می سال ۱۹۳۰ است. وقتی بارت در سن بیست و چهار سالگی و در دههی پنجاه میلادی، تصمیم به نوشتن «اپرای شناور» گرفت، ادبیات روز آن موقع آمریکا به شدت تحت تاثیر نوشتههای نویسندگانی موسوم به نویسندگان «نسل گمشده» بود. نویسندگان «نسل گمشده» یا بعبارتی نویسندگانی که با پایان جنگ جهانی اول و اقتصاد ناآرام آمریکا راهی پاریس ارزانقیمت شده بودند، حتی با گذشت سالها ادبیات آمریکا را بسیار تحت تاثیر خود قرار دادند. «ارنست همینگوی» نامآورترین نویسندهی «نسل گمشده»، دقیقا در بیست و چهار سالگی «بارت» نوبل ادبیات را از آن خود کرد و «ویلیام فاکنر» که بیست سال پیش از آن، «خشم و هیاهو» و «گور به گور» را نوشته بود، اسطورههای نویسندگی آن روزهای زندگی «بارت» بودند. «جان بارت» دقیقا در چنین فضایی شروع به نوشتن رمانی کرد که با جریان غالب ادبیات آن روز آمریکا تفاوتهای بسیاری داشت. «بارت» پیش از نوشتن «اپرای شناور» بارها دست به قلم شده و داستانهای ناموفقی نوشته بود و هیچکدام را در قالب کتاب مستقلی منتشر نکرد، تا آنکه «اپرای شناور» را بعنوان نخستین اثر ادبیاش راهی بازار کتاب کرد.
«جان بارت» خود دربارهی این شروع خوب، این گونه توضیح میدهد: «اول دوست داشتم که موسیقی جاز بزنم و این آرزوی چندین و چندسالهی دورهی دبیرستانم بود. اما بعد از آن که از دانشگاه «جان هاپکینز» بورس تحصیلی گرفتم، کم کم و تلوتلو خوران به سوی مسیر واقعی زندگیام سوق پیدا کردم، یعنی همان داستانسرایی. بعد از این جریان، غرق آثار مدرنیستهای بزرگ دنیا شدم، یعنی کتابهای «جیمز جویس»، «فرانتس کافکا»، «توماس مان» و «مارسل پروست» را خواندم و از نویسندگان داخلی هم کتابهای «ارنست همینگوی»، «جان دوسپاسوس» و خب، صد البته «ویلیام فاکنر» را خواندم. اما این باعث نشد که از گنجینهی فوقالعادهی داستانهای گذشته غافل بمانم و «هزار و یک شب»، «اقیانوس داستان»، «کلیله و دمنه»، «دکامرون»، «پنتامرون»، «هپتامرون» و «داستانهای کانتربری» را نیز خواندم و کتابهای نویسندگان جریان قبل از پستمدرنیسم را نیز خواندم، مثلا «گارگانتوا و پانتاگروئل» رابله و «تریسترام شندی» لارنس استرن. بعد از این دورهی کارآموزی، مانند هر شاگرد دیگری وقت آن بود که مسیر خودم را پیدا کنم و به قول معروف، در میان خیل عظیم این شاهکارهای سترگ حرف خودم را بزنم، یا آن طور که «امبرتو اکو» میگوید، در میان «آن چیزهایی که تا به حال گفته شده» حرف خودمان را بزنیم. به همین خاطر، چند سالی را قبل از فارغالتحصیلی، مشغول اقتباسهای ناموفق از جویس و فاکنر بودم و چندتایی داستان پیش پاافتاده و ناموفق نوشتم که خوشبختانه هیچکداماشان را هم منتشر نکردم، تا آنکه بالاخره راه خودم را پیدا کردم و «اپرای شناور» را نوشتم.»
«اپرای شناور» رمان متفاوتی در دههی پنجاه میلادی در آمریکا به حساب میآمد. با آنکه پستمدرنیسم قبل از «اپرای شناور» و بارت نیز در ادبیات دنیا شروع شده بود، چه بسا در آثار «خورخه لوئیس بورخس» آرژانتینی، اما هنوز جریان ادبیات پستمدرن شکل خاصی به خود نگرفته بود، و به عنوان جریان غالب در نیامده بود. در این حین، «اپرای شناور» بهعنوان اولین رمان «بارت» به گونهای پیشروی این جریان در ادبیات آمریکا بود. وی در همین باره میگوید: «با تمام کتابها و نویسندگانی که برایتان توضیح دادم، فرد دیگری نیز بود که باعث شد در چنان موقعیتی در آمریکا، من به جریان متفاوتی روی بیاورم. در آن ایام آثار نویسندهی قرن بیست برزیلی یعنی «ژواکیم ماشادو دِ آسیس» را خواندم، به خصوص رمانهای «دون کاسمورو» و «خاطرات پس از مرگ براس کوباس» را که به گونهای تلفیقی بودند از بازیهای ساختاری «تریسترام شندی» استرن و رئالیسم محرکی که در آثار استرن نمیشود پیدا کرد، و در همین موقعیت بود که احساس کردم من این کار را میتوانم بکنم، یعنی میتوانم هم این بازیهای فرمی را رعایت کنم و هم آن رئالیسم محرک را داشته باشم. قبلا هم من به این موضوع اشاره کردهام که آن چیزی که من آن موقع نیاز داشتم این بود که به گونهای جویس، فاکنر، استرن و شهرزاد را روی یک صحنهی کشتی به نمایش بگذارم و بر روی خلیج چساپیک خودم برانم و سکاندار باشم. «ماشادو دِ آسیس» به من نشان داد که چطور میتوانم چنین کاری را بکنم.»
«بارت» همچنین بارها به تاثیر از «خورخه لوئیس بورخس» آرژانتینی اشاره کرده است و این بار نیز میگوید: «واقعیت این است که من بورخس را ده سال بعد از «اپرای شناور» بود که کشف کردم. یعنی زمانی که سه رمان منتشر کرده بودم و از بین این سه رمان، دوتای آنها رمانهای قطوری بودند. رئالیسم را تقریبا ترک کرده بودم و به گونهای از «طنز افسانهای» روی آورده بودم. بورخس در اصل مرا در انتخاب فرمهای کوتاه داستان و همچنین تلفیق رئالیسم و غیررئالیسم الهام بخشید. به همین خاطر تاثیر من از بورخس بیشتر در دو رمان بعدی من، یعنی «گمشده در فانهاوس» و «شیمرا» نمایان بود. بعد از این دو کتاب هم دوباره به نوشتن کتابهای قطور روی آوردم و اخیرا هم انگار دوباره به همان فرمهای کوتاه علاقهمند شدهام. شاید هم کمی از روایتهای طولانی خسته شدهام این روزها.»
«اپرای شناور» داستان زندگی «تاد اندروز»، وکیل مستاصلی است که تصمیماش را برای خودکشی در روز ۲۱ یا ۲۲ ژوئن سال ۱۹۳۷ تغییر میدهد. کتاب که همچنین در فضای نهیلیستی دههی پنجاه نوشته شده، با پایانبندی خوب آن، به گونهای اعتراض به «نهیلیسم» آن روز جامعهی آمریکا است. «بارت» همچنین با روی آوردن به شیوه جدیدی از روایت و همچنین استفاده از مولفههای ادبیات پستمدرن در کتابش – مانند روایت کردن یکی از بخشهای کتابش در قالب دو ستون روبروی هم- به گونهای جریان ادبی آن روز آمریکا را مورد نقد قرار میدهد و با آوردن مثلث عشقی «تاد، هریسون مک و جین» و پایان بد این رابطه، تاثیر کمونیسم در نویسندگان آن روز آمریکا را نقد میکند. «بارت» همچنین در گذشته اشاره کرده که «اپرای شناور» تاثیر «اگزیستانسیالیسم» فرانسوی در آمریکای پس از جنگ جهانی دوم است. «بارت» خود جدای دلایلی که «تاد اندروز» برای انتخاب عنوان «اپرای شناور» آورده، دربارهی انتخاب این عنوان میگوید: «دورنمایهی کتاب از خاطرات من از یک قایق تفریحی قدیمی شکل گرفته است. آن موقع، قایقی تفریحی در نواحی خلیج چساپیک میگشت و برنامهای تحت عنوان «تئاتر شناور آدامز» برگزار میکرد که در شهر کودکی من نیز برنامه داشت. وقتی سالها بعد اتفاقی عکسی از این قایق تفریحی را نگاه میکردم، ناگهان جرقهای در ذهنم روشن شد و احساس کردم که ایدهی خوبی برای روایت داستانم به ذهنم خطور کرده.»
«اپرای شناور» با ترجمهی «سهیل سمی» همچنین هفتهی گذشته برندهی تندیس بخش اثر داستانی غیر ایرانی جایزهی «روزی روزگاری» امسال شد. «بارت» در بیانیهای که به همین مناسبت به جایزه ارسال کرده بود، در قسمتی از پیام خود به «شهرزاد» کتاب «هزار و یک شب» اشاره کرده. وقتی در این باره بیشتر از او میپرسم، میگوید: «شهرزاد برای همیشه قصهگوی ایدهآل من خواهد ماند. زندگیاش بر جملات سوار است و همیشهی خدا میداند چطور جملههای رئال، فانتزی و اروتیک را با هم تلفیق کند. شهرزاد کارش را خوب بلد است و همیشه به خوبی از پس داستان بعدی بر میآید و بلد است که داستان را در کدام نقطه از زندگی یا مرگ رها کند تا خواننده مدام به دنبالش بیاید تا بیشتر بشنود. آفرین به تو، شهرزاد.»