خلاصه داستان مرگ در مي زند:
نات: لعنت بر شيطون. اين صداي چي بود؟
نات: لعنت بر شيطون. اين صداي چي بود؟
مرگ: گندش بزنن اين خونههاي چند طبقهرو .... نزديك بود گردنم بشكنه.
نات: تو ... تو ديگه كي هستي؟
مرگ: مرگ
نات: كي؟.
..مرگ: مرگ مرگ مرگ.... ببينم، يه ليوان آب داري به من بدي؛ گلوم عين چوب خشك شده.
نات: مرگ؟ منظورت چيه از اينكه ميگي مرگي؟
مرگ: تو چه مرگته؟ مگه عقب موندۀ ذهني هستي؟ ببينم، تو مگه اين لباس يه دست مشكي و اين صورت رنگپريدۀ منو نميبيني؟
نات: چرا....
مرگ: مرگم. ببينم تو اين دم و دستگاهت يه ليوان آب خوردن پيدا نشد؟
نات: ببينم اين يه جور شوخي خركي نو ظهوره؟
مرگ: شوخي؟ تو پنجاه و هفت سالته... درسته؟ اسمت نات آكرمنه... درسته؟ تو خيابون پاسيفيك، زندگي ميكني....درسته؟ ايناهاش... همه اسم و مشخصاتت رو اينجا نوشتم....
نات: من نمي خوام بميرم!
مرگ: نميخوام بميرم نميخوام بميرم، خواهش ميكنم شروع نكن. من هنوز بابت بالا اومدن از اين ديوار نكبت خونهات سرگيجه و تهوع دارمو اصلاً و ابداً حوصله مزخرف شنيدن ندارم.
نات: حالا چرا از در نيومدي تو؟
مرگ: ميخواستم ورودم خيلي هيجان انگيز باشه. از بيرون ديدم پنجرههاي خونهات خيلي بزرگه و خودت هم سخت مشغول چيز خوندني. دلم نيومد همين طور سرمو بندازم پايين، از پلهها بيام بالا و در خونهتو بزنم ... ورود خيلي بي مزهاي ميشد؛ خودت هم حتماً اينو قبول داري ... متأسفانه داشتم مياومدم بالا پام ليز خورد و لوله ناودون خونهات شكست. چيزي نمونده بود گردنم هم بشكنه ... البته بدبختانه گوشه لباسم جر خورد. شب سختي بود.
نات: تو لوله ناودون خونه منو شكستي؟!
مرگ: باور كن شكسته بود. به يه نخي بند بود. حالا داشتي چي مي خوندي؟ "رسوايي بزرگ اخلاقي در يك مهماني مختلط" ... عجب مقاله با حالي! ... ميشه بعد از اينكه كارمو تموم كردم اين روزنامهرو به من قرض بدي؟
نات: من خودم هنوز اين مقاله رو تموم نكردم....
مرگ: آمادهاي؟
نات: آماده؟! واسه چي؟
مرگ: مرگ ... فرجام زندگي ... خواب بي رويا ... و خلاصه هر اسم ديگهاي كه ميپسندي ... آخ ... نگاه كن ... تو اولين مأموريتم دچار سانحه شدم. خدا كنه حالا يه موقع قانقاريا نگيرم؛ ميگن مرض مرگباريه. يالاّ زود باش آماده شو ... من بايد هر چه زودتر برگردم و پامو پانسمان كنم.
نات: صبر كن ... من احتياج به زمان دارم ... من اصلاً آمادگي مردن ندارم.
مرگ: جداً متأسفم. اما عدم آمادگي تو هيچ ربطي به من نداره. البته دوست دارم كمكت كنم اما نميتونم؛ چون به قول قديميا اجلت رسيده.
نات: چي جوري اجلم رسيده؟ من تازه دارم به زندگيم سر و سامون ميدم ... تازه حقوقم اضافه شده....
مرگ: ببينم، نميخواي از اين بحثاي احمقانه دست برداري و آماده بشي؟
نات: ميبخشيها ... جسارته ... اما راستش من نميتونم قبول كنم كه تو مرگي. اصلاً به قيافت نميخوره.
مرگ: توقع داشتي قيافم عين كي باشه؟! راك هادسن؟
نات: بهت بر نخوره .... من منظوري نداشتم.
مرگ: چرا، دقيقاً يه منظوري داشتي ...
نات: خب: ... آره ... اين جوري مي شه گفت كه ... بله ... من فكر مي كردم قدت يه هوا بلند تر باشه.
مرگ: مزخرف می گی ... من قدم یک متر و پنجاه و هفته و کاملاْ متناسب با وزنمه.
نات: میدونی ... همچین بفهمی نفهمی یه کم شبیه منی.
مرگ: خب مگه قرار بود شبیه کی باشم؟ من مرگ توام.
نات: به من یه کوچولو وقت بده... می شه یک روز دیگه بمیرم؟
مرگ: امکان نداره ... من اجازه ندارم
نات: ببینم نمی شه یه راه حل براش پیدا کنیم؟
مرگ: مثلاْ ... چه راه حلی؟ن
ات: مثلاْ ... مثلاْ ... ببینم، تو اهل بازي شطرنج هستي؟
مرگ: نه ... اينقدر احمق نيستم.
نات: اما من ... من خودم ديدم كه تو يه فيلم شطرنج بازي مي كردي.
مرگ: اون من نبودم. من از شطرنج بيزارم. حالا اگه باز صحبت ورق و يه بازي سبك مث "رامي" ميكردي باز يه چيزي.
نات: تو جداً "رامي" بلدي؟
مرگ: بلدم؟! پسر من استاد ورقم....
نات: من باهات "رامي" بازي ميكنم. اگه تو بردي من دربست در اختيارت هستم ...
مرگ: و اگه تو بردي؟!
نات: يه كوچولو به من وقت اضافه مي دي ... حدود يه روز ... بلكه هم بيشتر....
نات: ببين ورقا همين جاست ... نيم ساعت هم طول نميكشه.
مرگ: باشه ... بشين بازي كنيم. بعد از ماجراجويي امشب، ورق بازي يه كم به من آرامش مي ده....ن
ات: چي جوريه؟
مرگ: چي چي جوريه؟
نات: مرگ.
مرگ: ميخواستي چيجوري باشه؛ دراز به دراز مي افتي و كارت تموم ميشه.
نات: بعدش ... بعدش خبري هست؟
مرگ: خودت به موقع ميبيني.
نات: آها ... پس مرگ يه در بسته نيست، يه ظلمت ابدي هم نيست ... قراره من يه چيزي ببينم.
مرگ: بازيتو بكن....
نات: تو نميخواي هيچي به من بگي؟ يعني حق نداري هيچي به من بگي؟ حتي اينكه قراره ما كجا بريم؟
مرگ: ما جايي نميريم تو جايي ميري.
نات: منظورت چيه؟
مرگ: تو قراره با كله سقوط كني روي آسفالت خيابون ... گردنت ميشكنه و كمي از مغزت متلاشي ميشه و خلاصه ميميري.
نات: باز جاي شكرش باقيه كه لگنم نميشكنه....
نات: حالا من بايد سقوط كنم روي آسفالت خيابون؟ نميشه همينطور كه مثل بچه آدم روي تختم نشستم، گردنم بشكنه و مغزم متلاشي بشه؟
مرگ: نخير، كدوم احمقي تا حالا به اين شكل مسخره مرده ... يه دست ديگه بازي كنيم.
نات: آخه چرا نميشه؟
مرگ: چون تو بايد حتماً سقوط كني اون پايين. حالا ديگه بس كن بذار من يكم تمركز داشته باشم....
نات: شصت و هشت من ... پنجاه و یک تو ... متأسفانه دوست عزيز ... تو باختي
مرگ: تف به اين شعور من ... مي دونستم كه نبايد اون نه پيك رو ميانداختم زمين.
نات: خب ... من فكر كنم وقت خداحافظيه، فردا ميبينمت....
پيرامون زندگي و آثار وودي آلن
دو باور غلط سالهاست كه درباره من بين مردم رواج دارد. يكي اينكه من روشنفكرم، فقط به اين دليل كه عينكي هستم؛ و بدتر از آن اینکه هنرمندم، چون فيلمهايم نمي فروشد.
وودي آلن، تابستان ۲۰۰۲
آلن استوارت كنيزبرگ فرزند مارتين كنيزبرگ و نتي چري در اول دسامبر ۱۹۳۵ در بروكلين نيويورك متولد شد.در سن سه سالگي كارتون سفيد برفي را همراه با مادرش در سينما ديد و از آن پس سينما تبديل به خانه دوم او شد. خودش از اين تجربه چنين ياد ميكند: "از همان بچگي تو انتخاب زنا اشتباه ميكردم. وقتي رفتيم سفيد برفي رو ببينيم همه دلباخته سفيد برفي شده بودن و من عاشق نامادري بد ذاتش."از همان بدو ورودش به مدرسه، به خاطرضريب هوشي بالايش به كلاس تيزهوشان فرستاده شد. اما آلن از همان روز اول تصميم قطعيش را درباره فضاهاي آموزشي گرفت. او از مدرسه بيزار بود. آلن بدل به شاگرد شورشي كلاس شد كه نه تكاليفش را انجام ميداد، نه حرف مبصر كلاس گوش ميكرد و نه به معلمهايش احترام ميگذاشت. آلن هر كاري كه ميتوانست كرد تا والدينش را وادار كند به او اجازه دهند در خانه بماند و معلم سر خانه برايش بگيرند.آلن در دوره كودكي و نوجواني، بسكتبال، فوتبال و بيسبال ورزشهايي بودند كه او در آنها ستاره تيماش بود. به بكس هم علاقه داشت كه با مخالفت خانوادهاش مواجه شد و از خير ادامه آن گذشت.آلن به موسيقي و جادو نيز توجه خاصي داشت. از هفده سالگي نواختن كلارينت را شروع كرد كه تا امروز، كه 70 سال از عمرش ميگذرد، همچنان آن را ادامه مي دهد. در زمينه جادو و شعبده بازي هم به خاطر علاقه و مطالعات زيادي كه در اين زمينه داشت يك بار در سن پانزده سالگي از او دعوت شد تا در برنامه تلويزيوني "دلقك جادويي"، حاضر شود؛ اما متأسفانه ترفند ويژهاي كه آلن در آن استاد بود غيب كردن يك بطري شراب بود كه به نظر مسئولان تلويزيوني اصلاً مناسب بينندگان خردسال آن نبود.سال۱۹۵۲، بالاخره وودي آلن متولد شد. آلن تا پيش از اين به صورت جسته گريخته مطالب طنز و لطيفههايي مي نوشت و براي مطبوعات محلي ميفرستاد. اما در اين مقطع و در سن ۱۷ سالگي تصميم گرفت طنز نويس را به عنوان پيشهي آيندهاش جدي بگيرد و از آنجا كه از يك طرف حس مي كرد ناماش بيشتر مناسب يك نماينده مجلس عوام انگلستان است تا يك طنز نويس و كمدين؛ و از طرف ديگر فردي خجالتي بود و دوست نداشت همكلاسيهايش نام او را در روزنامهها و مجله ببينند، نام مستعار وودي آلن را براي خود انتخاب كرد.در سال ۱۹۵۳ آلن وارد دانشگاه شد. با پس زمينه شخصيتي او مشخص بود كه خيلي در دانشگاه دوام نمي آورد. در همان پايان ترم اول، استادان خشك و جدي كه شعور درك طنز ظريف و هوشمندانه مقالات و مطالب او را نداشتند، بدترين نمراتشان را به او اختصاص دادند. معدل وحشتناك D آلن، مسئولان دانشگاه را متقاعد كرد كه بدون فوت وقت او را از ادامه تحصيل محروم كنند.آلن بعد از مدتي بيكاري، در ۱۹۵۵ به گروه نويسندگان برنامههاي طنز شبكه تلويزيونيNBC پيوست. سرپرست گروه دني سايمن بود كه آلن پيوسته در مصاحبههايش از او به نيكي ياد ميكند و ميگويد كه در مدت همكاري با او بسيار چيزها ياد گرفته است.از سال ۱۹۵۹،اختلالات عصبي و رواني آلن شروع شد. او از همان زمان جلسات روان درماني خود را آغاز كرد كه تا امروز نيز همچنان استمرار دارد. بيماري آلن، كه در بيشتر فيلمهايش نيز به آن پرداخته ميشود، قسمتي مربوط به دغدغههاي روشنفكرانهاش و بخشي مربوط به اضطراب و استرس بيدليلي است كه گاه و بيگاه عارضش ميشود.آلن در اين زمينه ميگويد:"روانكاوان من دو چيز را خيلي خوب ميدانند: يكي اينكه من براي مداوا شدنم حتماً محتاج اين جلسات هستم و دوم اينكه دستمزد گزاف آنها كاملاً منصفانه و منطقي است."وودي آلن به مدت ده سال براي برنامههاي تلويزيوني و كمدينهاي سرشناسي چون باب هوپ و سيد سزار متن مينوشت. طي اين مدت، او يكي دو جايزه امي - اسكار تلويزيوني - را نيز كسب كرد. نخستين تجربه سينمايي او، نوشتن فيلمنامه "تازه چه خبر پوسي كت" ساخته كلايودانر و حضور در نقش كوتاهي از فيلم بود. وودي آْلن كه در دهه ۷۰ ضمن فعاليت در عرصه سينما، براي مطبوعات نيز مقاله، داستان و نمايشنامه طنز مينوشت با ساخت "آنيهال" كه به اعتقاد اكثر منتقدان شاهكار سينمايي خود انجام داد. موفقيت در گيشه، استقبال گرم منتقدان و حضور پيروزمندانه فيلم در شب اسكار، آلن را به عنوان كارگرداني برجسته و صاحب سبك تثبيت نمود.آلن ظرف سيسال اخير بيست بار نامزد دريافت جايزه اسكار شده است، كه از اين لحاظ جزو ركورد داران است؛ هرچند از اين بيست نامزدي، او تنها سه بار موفق به دريافت اسكار (دو اسكار براي كارگرداني و فيلمنامه "آنيهال" و يكي ديگر براي فيلمنامه "هانا و خواهرانش") شده و هر چند او شخصاً هيچگاه در مراسم اسكار حاضر نشده و معتقد است كه "رقابت در عرصه هنر، جداً مضحك است".مجموعهاي كه معرفي ميشود، گزيدهاي از كتاب Complet Prose Woody Alen چاپ سال 1992 است كه سه كتاب "تسويه حساب"(1971)، "بيبال و پر" (1975) و "عوارض جانبي"(1980) را در بر دارد.
بد نيست همانطور كه اين مقدمه را با جملهاي از وودي آلن شروع كرديم، با جملۀ ديگر از او -بر گرفته از مصاحبه مفصلاش با "گاردين" در اواخر دهه هفتاد- پايان دهيم:در دنيا دو جور آدم وجود داره: آدمهاي خوب و بد. آدماي خوب شبا خيلي خوب ميخوابن؛ اما آدماي بد ... ميدونن كه از ساعات شب استفادههاي بهتري هم ميشه كرد
این مطلب از سایت نشر چشمه آورده شده است..