آدم سرزنده يي بود و شايد اگر آن طور به سبک همينگوي خودکشي نمي کرد، به سختي مي شد دليلي بر نااميدي و افسردگي اش پيدا کرد، برعکس اتفاقاً آدم شوخ طبعي بود. نقل قول معروفي هست از «رومن گاري» که مي گويد؛ «شوخ طبعي تاکيدي بر جاه و مقام انساني است، چون يکي از ويژگي هايي است که انسان را از ديگر مخلوقات جدا مي کند.» زندگي «رومن گاري» سراسر پيکار با خودش بود. پيکار با جنبه هاي مختلف و گاه متضاد وجودش که او را مجبور مي کرد همچون «لني» قهرمان رمان «خداحافظ گاري کوپر» دودلي در چهره اش موج بزند و هميشه پي تغيير و تحول و نوآوري باشد و همچون «لني» بارها افکارش را در ذهن خود سبک و سنگين کند و با اين همه در شک باقي بماند. نمونه اش آن جايي از رمان است که «لني» محبوب خود «جس» را ترک مي کند و به کوهستان برمي گردد و با اين همه هنوز نمي داند تا چه اندازه به دختر علاقه مند است و تنها وقتي با فردي روبه رو مي شود که حکم آينه نفس اش را بازي مي کند، به عشق و علاقه وصف ناپذيرش به دختر آگاهي پيدا مي کند و نصفه شب، در کولاک و سرماي کوهستان و با وجود خطر از دست دادن جان اش به سوي محبوب خود بازمي گردد. «رومن گاري» خود اين چنين بود.«رومن گاري» اسم واقعي اش نبود. او اصلاً اسم واقعي نداشت. چون هيچ وقت پدرش را نديد و از همان اول نام خانوادگي همسر دوم مادرش روي «رومن» گذاشته شد و او را «رومن کاسو» ناميدند. شايد به همين خاطر است که چندي بعد خودش «رومن گاري» را ترجيح داد تا هم زياد به ياد گذشته ها نيفتد و هم کمي تغيير کرده باشد. «گاري» را از واژه يي روسي به معناي «آتش گرفتن» گرفت و آن را در صيغه امر برد و کمي امريکايي اش کرد و البته اين کار را بي تاثير از نام ستاره سينماي امريکا «گاري کوپر» انجام نداد. آخر «رومن گاري» شيفته تغيير بود.رومن گاري متولد ۱۸ مه ۱۹۱۴ است و در مسکو به دنيا آمد. بدني قوي، بيني دراز و لباني کلفت داشت. شکل شرقي ها، قزاق ها و شايد هم مثل خود «چنگيز خان». وقتي هنوز خيلي کوچک بود، مادر و پدرش از هم جدا شدند و به همين خاطر هيچ وقت پدر واقعي اش را نديد. مادرش بازيگر سينما بود، موفقيت چنداني در حرفه اش پيدا نکرد و مشهور نشد اما بعدها وظيفه مادري اش را خوب ادا کرد. از همان ابتدا به «رومن» فرانسه ياد داد و پسرش را در چهارده سالگي همراه خود به «نيس» فرانسه برد. مدرسه را به خوبي سپري کرد و چندتايي هم داستان کوتاه نوشت که در نوع خود خوب بود، تحصيلاتش را در رشته حقوق در شهر پاريس ادامه داد و بعدها با شروع جنگ جهاني دوم خلباني ياد گرفت و به نيروي آزادي بخش فرانسه در اروپا پيوست. پس از جنگ با آن که تحصيلات آکادميک سياسي نداشت، ديپلماتي فرانسوي و در سال ۱۹۵۲ نماينده جمهوري فرانسه در سازمان ملل متحد شد. سال ۱۹۴۴ با «لزلي بلانش» نويسنده و روزنامه نگار انگليسي ازدواج کرد اما زندگي مشترک شان بيش از هفده سال به طول نينجاميد. يک سال پس از جدايي از همسر اول خود با «جين سيبرگ» بازيگر معروف امريکايي فيلم «از نفس افتاده» ازدواج کرد و البته با او هم نتوانست بيش از هشت سال زندگي کند. «گاري» شصت و شش سال عمر کرد و سال هاي پاياني عمرش را به خصوص پس از خودکشي «سيبرگ» در سال ۱۹۷۹، مثل خيلي از نويسنده ها در تنهايي و افسردگي و نااميدي سپري کرد. «رومن گاري» ۲ دسامبر ۱۹۸۰ خودش را به ضرب گلوله تپانچه و مثل نويسنده مورد علاقه اش «ارنست ميلر همينگوي» از بين برد و از نفس افتاد.***«رومن گاري» سال ۱۹۴۵ اولين رمانش را به نام «تربيت اروپايي» منتشر کرد که «جايزه منتقدين» فرانسه را برايش به ارمغان آورد و در طول زندگي نزديک به سي رمان به زبان هاي فرانسه و انگليسي نوشته که البته کتاب هاي فرانسه اش موفق تر بوده اند. با آن که بيشتر آنها را تحت نام «رومن گاري» منتشر کرده، اما تعدادي از آنها را هم تحت نام هاي مستعار ديگر به چاپ رسانده است. «گاري» به جز نامي که زمان به دنيا آمدن به او دادند، چهار نام مستعار اختيار کرد. «اميل آژار» بعد از «رومن گاري» معروف ترين نام او است؛ چرا که يک بار با اين نام کتابي نوشت به نام «زندگي در پيش رو» که براي دومين بار او را برنده جايزه «گنکور» فرانسه کرد. «رومن گاري» تنها نويسنده فرانسوي است که در طول زندگي دوبار موفق به دريافت جايزه «گنکور» شده است. او اولين بار در سال ۱۹۵۶ به خاطر انتشار رمان «ريشه هاي آسمان» گنکور برده بود. «خداحافظ گاري کوپر» و «زندگي در پيش رو» از تاثيرگذارترين رمان هاي او است که به فارسي هم ترجمه شده.خداحافظ گاري کوپررومن گاري «خداحافظ گاري کوپر» را در سال ۱۹۶۹ نوشت؛ رماني که در ايران هم به نسبت با اقبال خوبي روبه رو شده و شش بار تجديد چاپ شده است. «سروش حبيبي» اين کتاب را در سال ۱۳۵۱ و درست چهار سال بعد از انتشار کتاب در فرانسه به فارسي ترجمه کرده است. همين موضوع خود گوياي خوش اقبالي زودهنگام آثار «رومن گاري» در ايران است. رومن گاري «خداحافظ گاري کوپر» را ابتدا به انگليسي نوشت و کتاب با نام «ولگرد اسکي باز» منتشر شد. «خداحافظ گاري کوپر» داستان جواني است امريکايي به نام «لني» که به خاطر فرار از شرکت کردن در جنگ عليه «ويتنام» به طور غيرقانوني به کوهستان هاي آلپ در سوئيس فرار کرده و در خانه کوهستاني «باگ» به همراه چندين ولگرد اسکي باز اطراق کرده است. «باگ»، که مالک کلبه و از همه ثروتمندتر است، ميزبان همه ساله گروه هاي اين چنيني است. ولگردهاي بي پولي که چيزي جز اسکي کردن برايشان مهم نيست. هم هزينه هايشان را مي دهد و هم مسکن شان را تامين مي کند. هر وقت هم که به پول نياز داشته باشند، از کلبه برمي گردند پايين و مي روند به شهر تا پول دربياورند. به کسي اسکي ياد مي دهند، قاچاق مي کنند و ... «لني» خود جزء همين گروه اسکي بازان ولگرد بود تا اين که با دختري به نام «جس» آشنا مي شود و عشق او را از جمع مفت خورها خارج مي کند.توصيف هاي راوي از «لني» و دوستانش در ابتداي داستان اين را به ذهن مي آورد که «لني» رفتار و منش آنارشيستي دارد، حال آن که با پيشرفت داستان و آشنايي با ديدگاه هاي او مي فهميم که او بيشتر درويش مآبانه رفتار مي کند تا آنارشيستي. برخورد «لني» با حوادث و نوع نگاه و ذهنيتش در رويارويي با اتفاقاتي که برايش مي افتد مهمترين قسمت رمان را تشکيل مي دهد. «لني» جوان و صادق است و با تناقض هاي زيادي روبه رو مي شود و هيچ وقت هم فکرش را نمي کند که عاشق شود. برعکس، هميشه فکر مي کرد عشق همان چيزي است که هر کدام از دوستانش، که گرفتارش شده، کارش حسابي ساخته شده و از پا درآمده. خود او وقتي با عشق روبه رو مي شود، ابتدا آن را نمي پذيرد و خيال مي کند که در رويا و توهم است تا آن که دوري از «جس» و روبه رو شدن با فردي که او را در شناخت بهتر احساساتش راهنمايي مي کند، او را به اين امر واقف مي کند که؛ آري، عاشق شده است.«خداحافظ گاري کوپر» را داناي کل روايت مي کند و از منظر روايت شباهت هايي هم با «ناطور دشت» «سالينجر» دارد. نوع نگاه راوي و طنز خاصي که در روايتش به کار رفته و ظرافت هاي رفتاري که بيان مي شود تا حدودي روايت اين دو کتاب را به هم شبيه مي سازد. همان اوايل کتاب آمده؛ «لني اول با اين جوان غعزيف، که يک کلمه هم انگليسي نمي دانست رفيق شده بود. به همين دليل روابط شان با هم بسيار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزي شروع کرد مثل بلبل انگليسي حرف زدن و فاتحه دوستي شان خوانده شد. فوراً ديوار زبان بالا رفته بود. ديوار زبان وقتي کشيده مي شود که دو نفر به يک زبان حرف مي زنند. آن وقت ديگر مطلقاً نمي توانند حرف هم را بفهمند.»«رومن گاري» بي شک براي نوشتن «خداحافظ گاري کوپر» از تجربيات و وقايع زندگي شخصي اش الهام گرفته. پدر «جس» ديپلماتي است امريکايي در سوئيس و برايش ماجراهايي پيش مي آيد که از تجربه «گاري» در دهه پنجاه به عنوان ديپلماتي فرانسوي و فعاليت هاي سياسي اش حکايت دارد. «گاري کوپر» ستاره سينماي امريکا است و «خداحافظ گاري کوپر» با توجه به شروع جنگ ويتنام و زمان نوشته شدن کتاب، گويي هم نوعي خداحافظي از گذشته پرصلابت و آرام امريکا است و هم خداحافظي با گذشته خود «لني» و شروع زندگي جديد و تازه. «لني» با عشق به تولدي ديگر مي رسد و با گذشته سرگردان و بي هدفش خداحافظي مي کند.***زندگي در پيش رو«رومن گاري» سال هاي شصت در فرانسه نويسنده معروفي بود و انتشارات معروف «گاليمار» هم او را خوب مي شناخت. تا سال ۱۹۷۳ نزديک به نوزده رمان نوشته بود و حالا هوس کرده بود که از نو شروع کند. آن هم با اسم مستعار «اميل آژار». «گاري» در کل چهار رمان با نام «آژار» منتشر کرد. وقتي اولين رمانش به نام «آغوش مهربان» را با نام جديد خود نوشت، کتاب را به انتشارات «گاليمار» برد، اما انتشارات قبول نکرد کتاب را چاپ کند. «رومن گاري» با «سيمون گاليمار» تماس گرفت و وقتي معلوم شد که خود او رمان را نوشته، کتاب سريعاً با نام مستعار «اميل آژار» به چاپ رسيد و اتفاقاً نامزد بهترين جايزه «روندو» شد که «روبرت گاليمار» از ترس لو رفتن نام واقعي نويسنده انصراف انتشارات را از شرکت دادن کتاب در جايزه اعلام کرد.«رومن گاري» در کتابي به نام «زندگي و مرگ اميل آژار»، که در سال ۱۹۷۹ نوشت، مي نويسد؛ «من حسابي خوش گذرانده ام. به اميد ديدار و ممنون.» هويت اصلي «اميل آژار» را يک سال پس از مرگ «رومن گاري» آژانس خبري فرانسه فاش کرد. معروف ترين کتابي که «اميل آژار» نوشته رمان «زندگي در پيش رو» است که جايزه آکادمي «گنکور» را در سال ۱۹۷۵ از آن خود کرد. «گاري»، به خاطر اين که هويت نويسنده رمان معلوم نشود، پسرعمويش را براي دريافت جايزه به آکادمي «گنکور» فرستاد. اين کتاب براي اولين بار در سال ۱۳۵۹ و با نام مستعار «اميل آژار» به فارسي ترجمه شد، اما اجازه تجديد چاپ نگرفت تا آن که براي دومين بار در سال ۱۳۸۰توسط «ليلي گلستان» ترجمه و منتشر شد.«زندگي در پيش رو» داستان عشق پسر عرب کوچکي است به يک زن پير. «مومو» قهرمان داستان که نام واقعي اش «محمد» است، چهارده سال سن دارد. سال ها پيش مادر «مومو» او را ول مي کند و از آن به بعد است که به همراه «رزا خانم» در طبقه ششم ساختماني زندگي مي کند که آسانسور هم ندارد و پانسيون بچه هاي بي سرپرست است. «مومو» پسري است کنجکاو و باهوش و بازيگوش که مرتب از اين در و آن در سوال مي کند و علاقه خاصي به «رزا خانم» دارد و دلش مي خواهد به او کمک کند و او را نجات دهد تا زنده بماند. «مومو» از تنهايي مي ترسد و مهمترين دغدغه اش داشتن خانواده و بزرگترين آرزويش اين است که برود مکه. «رزا خانم» هم زني زشت، بي مو و فربه است و حالا تنها کسي است که مي تواند براي «مومو» مادري کند. ساعت هاي زيادي را با او سپري کند و همدم و مونس اش باشد. «رزا خانم» اما کم کم بيمار مي شود و «مومو» هم علاقه بيشتري به او پيدا مي کند. «مومو» از ترس بيمارستان «رزا خانم» را در زيرزمين مي برد و به خيال خود از او مراقبت مي کند.«زندگي در پيش رو» از زبان «مومو» روايت مي شود و علاوه بر «رزا خانم»، «آقاي هاميل»، «لولا خانم»، «دکتر کتز» و «خانم نادين» هم از شخصيت هاي مهم آن هستند. «آقاي هاميل» پيرمردي است که مسلمان است و «مومو» سوالات مذهبي اش را از او مي پرسد. او پس از مدتي کور مي شود و براي «مومو» نقش پدري را بازي مي کند که او هيچ گاه نداشته. «لولا خانم» هم با اينکه شغل خوبي ندارد اما هر از چندگاهي براي کمک به «مومو» و «رزا خانم» به آنها سر مي زند. «مومو» حسابي شيفته او است. «دکتر کتز» هم در خدمت «رزا خانم» و بچه هايي است که نگهداري مي کند. از «مومو» خوشش مي آيد و تا وقتي که «رزا خانم» بيمار نشده، گاهي به آنها سر مي زند. «خانم نادين» هم «مومو» را به طور خيلي اتفاقي در خيابان ديده و بعد از مرگ «رزا خانم» قرار است که از «مومو» مراقبت کند. او دوبلور صداي هنرپيشه هاي سينما است.آن چه «رومن گاري» را چه در نقاب «اميل آژار» و چه در نقاب هاي ديگرش از نويسندگان ديگر متمايز مي کند، نوع نگاه راوي، قهرمان داستان و شخصيت هاي داستان هايش است. نگاه راوي داستان هاي او هميشه متفاوت است و البته واقعي هم به نظر مي رسد. در «خداحافظ گاري کوپر» نگاهي درويش گونه، ضد و نقيض و صادق دارد و راوي «زندگي در پيش رو» هم، که از زبان پسري بي سرپرست روايت مي شود، ديدي متفاوت دارد. ذهنيت و نگاه «مومو» به «رزا خانم» که خيلي زشت و بدقواره است و علاقه حقيقي اش به او داستان را از ويژگي خاصي برخوردار مي کند. «مومو» ابتدا از سگي مراقبت مي کند و چون نه مادر و پدري دارد و نه کسي را که دوستش داشته باشد، علاقه وصف ناپذيري به سگ خود پيدا مي کند. در جاي ديگري هم به «رزا خانم» علاقه مند مي شود، اما اين بار عشقي حقيقي را تجربه مي کند و پس از مرگ «رزا خانم» با خلاء بزرگي روبه رو مي شود.«زندگي در پيش رو» براي «مومو» داستان زندگي است که پيش روي خود دارد و بايد ساليان سال آن را سپري کند و براي «رزا خانم» داستان زندگي است که از او روي برگردانده. اين کتاب داستان شروع زندگي براي «مومو» و پاياني براي «رزا خانم» و «آقاي هاميل» است.***«تربيت اروپايي»، «ريشه هاي آسمان»، «ليدي ال»، «رقص چنگيزخان»، «سگ سفيد»، «پرندگان مي روند در پرو مي ميرند»، «بادبادک ها» و «توليپ» از ديگر کتاب هاي مشهور «رومن گاري» اند که اغلب به فارسي هم ترجمه شده اند. «پرندگان مي روند در پرو مي ميرند» نوشته «رومن گاري» از تاثيرگذارترين نوشته هاي اوست که سال ۱۹۶۸ از روي آن فيلمي ساخته شد. داستان ماجراي پرندگاني است که از جزاير «گوانو» به سمت ساحلي در صدکيلومتري «ليما» حرکت مي کنند تا به هر زحمتي شده به آن جا برسند و بميرند. اين کتاب مجموعه پنج داستان کوتاه است شامل «پرندگان مي روند در پرو مي ميرند»، «بشردوست»، «ملالي نيست جز دوري شما»، «همشهري کبوتر» و «کهن ترين داستان جهان» که اولين بار سال ۱۳۵۲ «ابوالحسن نجفي» آن را به فارسي برگرداند و پس از چاپ سومش در سال ۱۳۵۷ اجازه چاپ مجدد نگرفت.