19 October, 2009


دیروز و امروز- سامرست موام - ترجمه عبدالحسین شریفیان

سامرست موام داستان سرای شهیر انگلیسی ، با ارائه این داستان ضمن اینکه بخشی از زندگی نیکولو ماکیاولی ، سیاستمدار توانای ایتالیایی دوران رنسانس ایتالیا ، را به تصویر کشیده است، آشفتگی ها ، دسیسه پردازیها و فریبکاری های سیاستمداران دوران رنسانس ایتالیا را با آشفتگی های عصر حاضر مشابه دانسته است. وی این داستان تاریخی را آنگونه پرداخته است که هم مثل یک داستان پلیسی گانگستری نوین سرگرم کننده است و هم از زیبایی و شورانگیزی داستانهای بوکاچو، خالق داستان شیرین" دوکامرون" برخوردار شده است. خوندن این کتاب نشون می ده که آدم هرچقدر فریبکار باشه و احساس زرنگی بکنه یک نفر پیدا میشه که زرنگتر از اون باشه و همه نقشه هاش رو نقش بر آب کنه. خوندن این کتاب رو به همه پیشنهاد میکنم. چاپ دوم این کتاب خواندنی رو نشر چشمه در نمایشگاه امسال و به قیمت 3500تومان عرضه کرد.

12 September, 2009

سور بز



سور بز- جشنی برای تمام فصلها
فیروز زنوزی جلالی
اشاره: هر كه با شمشیر زندگی كند، با شمشیر ـ هم ـ‌ می‌میرد
این را ما نمی‌گوییم، بلكه «اورانیا» زن چهل و نه ساله و شوربخت رمان «سور بز» (ص 179) به پدر پیر و مفلوكش ـ سناتور اگوستین كابرال، ملقب به «عقل كل» ـ می‌گوید. منتها بسیار دیر، چرا كه دیگر پیرمرد پاك از پا افتاده است. یوسا نیز برای جلوه‌گری و اثبات این گفته، طرح و توطئه‌ای معقول در می‌اندازد؛ كه سلسله رخدادهای رمان، گواه آن است.دست به نقد، و به‌عنوان اولین نشانه این ادعا، خود زندگانی تباه‌شده اورانیای نگون‌بخت. این زن تهی‌شده از شور زندگی، كه بعد از سی و پنج سال، به زادگاهش، «دومینیكن»، بازگشته است تا دلیل جفاهای بسیار پدر را در حكومت دیكتاتور «بورخیو»، ملقب به «بز» دریابد و علت سرنوشتی چنین چركناك را مورد مداقه قرار دهد.یوسا نیز از همین نقطه آغاز می‌كند، و خواننده را با اورانیا، همراه می‌كند، تا شاهد اشتیاق غم‌بار او باشد. اما دیری نمی‌گذرد كه سلسله رخدادهای بعدی رمان ـ كه تا حد غیر معقولی می‌رود تا مسئله اورانیا را از یاد و خاطر ما ببرد ـ نشان می‌دهد كه یوسا، عزم كرده كه بسیار جامع‌تر از اینها عمل كند؛ و قصد آن دارد كه پرده از روی بسیار ناهنجاریهای جامعه‌ای كه زیر یوغ حكومتی دیكتاتورانه است بردارد.یوسا در این رمان به نحوی هنرمندانه، روزگار تیره مردمانی را تصویر می‌كند كه از بدیهی‌ترین حقوق اوّلیه انسانی‌شان نیز محروم‌اند. از این رو، این حرف اورانیا، حرف بسیار سنجیده و خوش‌نشسته‌ای در جان اثر است، كه با اندكی جرح و تعدیل، می‌توان آن را به كلّ رمان تعمیم داد. و بی‌گمان، مدّ نظر یوسا نیز، جز این نبوده است.رمان «سور بز» را می‌توان جزو معدود رمانهای سیاسی موفقّی دانست كه پرداختی بسیار هنرمندانه و بی‌خل و خلاشه دارد. چرا كه نویسنده، به خلاف دیگر نویسندگان و رمانهایی كه از این دست، در تله جهت‌گیری و اعمال نظرگاه سیاسی خود ـ كه از خطرات بدیهی و معمول این‌گونه كارهاست ـ گرفتار نیامده، و توانسته است بی‌آنكه ردّ پایی از خود در رمان بر جا گذارد و یا به طرفداری از باورهای متعصبّانه‌ای دست بزند، طرحی درخور اعتنا دراندازد. كاری كه فقط از معدود نویسندگانی صاحب‌نام در حدّ یوسا ساخته است؛ و به نظر می‌رسد سایر نویسندگان، در نوشتن این دست رمانها توفیق چندانی به دست نیاورده‌اند. بنابراین، علی‌الحساب، همین را می‌توان به‌عنوان اوّلین امتیاز رمان «سور بز» به حساب آورد.«.... بالاخره توانستی سر در بیاوری كه چطور میلیونها آدم، له شده زیر بار تبلیغات و نبود اطلاعات، خوكرده به توّحش به زور تلقین و انزوا، محروم از اراده آزاد و حتّی كنجكاوی، به سبب ترس و عادت به بردگی و چاپلوسی، قادر بودند «تروخیو» را پرستش كنند. نه اینكه فقط از او بترسند. بلكه دوستش داشته باشند، همان‌طور كه بچه‌ها بالاخره دلبسته پدر و مادر مقتدر می‌شوند. به خودشان می‌باورانند كه شلاق و كتك به صلاحشان است، محض خیرخواهی است.» (ص 89 ـ 90)در دومینیكن و در آمریكای لاتین دهه 40 ـ 50، باورهایی این چنین، خود به تنهایی گواه موقعیت و سطح نگرش مردمان رمان است. و هواداران تروخیو، آنانی را كه صلاح تأدیب پدرانه را، به شرح فوق باور نكنند و یا بدان اعتراض داشته باشند، ابتدا با جمله‌ای نغز چون آنان «كه نه زیر آفتاب ما به دنیا آمدند و نه زیر مهتاب ما رنج برده‌اند» (ص 34) یكسر به كناری می‌نهند تا بعدها به نوعی، سر به نیستشان كنند. این نگرش امّا، اخطارهای دیگری را نیز مدّ نظر دارد. نظیر اخطاری كه پرون، دیكتاتور معروف آرژانتین، به تروخیو می‌دهد: «... مواظب كشیشها باشید. آنهایی كه من را از قدرت انداختند اولیگاركهای شكم‌گنده یا ارتشیها نبودند، همین كلاغ‌سیاهها بودند. یا باهاشان معامله كنید یا یك‌باره شرشان را بكنید.» (ص 39)همچنان كه می‌بینیم، یوسا در رمان «سور بز»، با تكیه بر این گفته‌ها می‌كوشد به جامعیتهای قابل تأمّل دیگری نیز دست یابد. نظیر اینكه: «تروخیو از اینها ابا دارد. چرا كه می‌داند اینان كاری كه می‌كردند، انگشت رساندن به او بود. از همان روز شوم 24 ژانویه 1960، دقیقاً شانزده ماه پیش، هر روز یك جوری انگشتی به او رسانده بودند. نامه‌ها، مراسم یادبود، عشای ربانی، مراسم دعاخوانی، وعظ و خطابه. هر چیزی كه آنها علیه او می‌گفتند تا آن سر دنیا می‌رفت، و روزنامه‌ها و تلویزیونها از سقوط قریب‌ الوقوع تروخیو حرف می‌زدند. چرا كه دیگر كلیسا پشت به او كرده ]بود[.»رمان «سور بز» را، به همین دلایل می‌توان «رمان افشا» نامید. با وجود اینها، یك چیز را تروخیو بسیار خوب می‌داند؛ و آن اینكه «سیاستمدار نباید برای تصمیماتش پشیمانی بخورد. هیچ وقت از هیچ كار پشیمان نشده بود. آن دو تا اسقف را زنده زنده جلو كوسه‌ها می‌انداخت.» (ص 43)نگرشهایی از این دست، در طول رمان‌ آن‌قدر زیاد است كه تصّور می‌رود یوسا هنگام نگارش این اثر، مدام، گوشه چشمی به كتاب «شهریار» ماكیاول داشته است و حتّی می‌توان رمان را به نوعی داستانی شده قسمتی از اندیشه‌های ماكیاول دانست. با همه این احوال، در جاهایی به نظر می‌آید كه خود دیكتاتور، از چنبره نیروهای اطلاعاتی‌اش ـ و مدار قدرت اصلی ـ كمی عقب‌تر است.«رئیس سازمان اطلاعات اخم‌كنان گفت: عالی جناب، دیگر خیلی دیر است. دیروز انداختیمشان پیش كوسه‌ها. زنده زنده، همان‌طور كه فرمودید.» (ص 43)به هر حال، ولی‌نعمت و پدر ملّت، بی‌برو برگرد، خود تروخیو است. دیكتاتوری كه وفاداران سرسپرده و بی‌شماری دارد كه «تروخیست» نامیده می‌شوند. تروخیستها همه جا هستند! بین دوستان و حتّی در بین ـ مثلاً ـ دشمنان! این را دیگر تروخیستهای چكمه‌پوش هم می‌دانند. زیرا هنوز آن‌قدر هوشمندی دارند كه از بسیار راز و رمزهای بدیع سیاست‌مدارانه آگاه باشند: «... سرهنگ شاید آدم خبیثی باشد، اما خیلی به درد رئیس می‌خورد: هر چیز بدی را گردن او می‌اندازند و تمام كارهای خوب را از تروخیو می‌دانند. چه خدمتی بهتر از این؟ اگر حكومتی بخواهد سی‌سال سر پا باشد به آدمی مثل «جانی آیس» احتیاج دارد، كه حاضر است دستش را توی گه فرو كند، و اگر هم لازم باشد با تمام هیكل، تا فرق سرش توی گه برود. این مرد سپر بلای خوبی است. اگر سرگرد از پشت هوای رئیس را نداشته باشد، همان بلایی سرش می‌آید كه سر «پرس خیمه نس توی ونزوئلا، باتیستا ]دیكتاتور كوبا در سال 1959 با انقلاب كوبا سرنگون شد[ توی كوبا و پرون توی آرژانتین آمد.» (ص 64 ـ 63)ژرفای این‌گونه نظرگاهها امّا، در محدوده دومینیكن خلاصه نمی‌شود، بلكه سیاستهای حكومت تروخیو، ابعاد وسیع‌تری دارد.« ... چون تا وقتی دشمن داخلی ضعیف و پراكنده است، كاری كه دشمن خارجی می‌كند مهم نیست. بگذار ایالت متحد تا می‌خواهد هوار بزند، او آ اس جفگ بپراند، ونزوئلا و كاستاریكا جیغ و داد راه بیندازند. هیچ غلطی، نمی‌توانند بكنند. در واقع با این كارهاشان باعث می‌شوند مردم دومینیكن عین یك مشت بسته دور رئیس جمع بشوند.» (ص 66ـ65)بسیار نشانه‌هایی از این دست بیانگر آن‌اند كه یوسا در رمان «سور بز» با نگاهی كاملاً سیاستمدارانه و قلمی متفاوت به میدان آمده است. قلمی با رگه طنزی پنهان و تلخ، كه چون نیشتر، روح انسان آگاه را زخمی می‌كند. او در این رمان، روزگار مردمانی را به پیش نما می‌آورد كه در شرایطی جبری، تا مغز استخوانشان تروخیست می‌نمایند و از هیچ كاری برای اثبات وفاداری‌شان به تروخیوی دیكتاتور ابا ندارند. حتی اگر بخواهند، می‌توانند مانند سناتور اگوستین كابرال، دختر چهارده ساله‌شان ـ اورانیا ـ را دو دستی به دیكتاور تروخیو پیشكش كنند!به نظر می‌آید برای درك موقعیت رمان، همین نمونه‌ها بس باشد؛ و ـ به قول یكی از شخصیتهای رمان ـ دیگر لازم نیست بیش از این، شكر روی هر چیزی بپاشیم!رو راست باید گفت كه رمان یوسا، به خاطر پرداخت بی‌پروایش، رمان چرك و ریم‌آلودی است. برهنه و بی‌حیا و ابلیسی. چون پیرنگ رمان، به تمامی بر بازنمایی عریانیها و بی‌شرمیهای محتوم قدرتهای خودكامه اصرار دارد؛ و توفیق یوسا نیز، در پیش نما آوردن همینهاست. و ظاهراً ناگزیر از ذكر پاره‌ای منهیات است كه با اصول اخلاقی منافات دارد. چرا كه شاید یوسا بدین نتیجه رسیده است كه فقط با بیان عریان آنها می‌شود به بازنمایی خصلتهای نفرت‌بار و شیطانی و همچنین قسمت تاریك روح بشری، به شكلی شفاف دست یافت. نام رمان نیز نامی كاملاً ایمایی و دو وجهی است. «سور»، به معنای جشن است. و «بز» نیز لقب بورخیو، دیكتاتور دومینیكن. منتها از فحوای امر چنین بر می‌آید كه این جشن، به واقع جشن نیمه‌شیطانی آدمهایی است كه در مدار بسته جامعه‌ای مورد ظلم قرار گرفته در حال احتضارند، بی‌آنكه كاری ازشان ساخته باشد.كلیت ماجراهای رمان نیز، گرچه در دومینیكن ـ یكی از كشورهای آمریكای جنوبی ـ جریان دارد، ولی شكل رخدادها به‌گونه‌ای است كه می‌توان آن را به راحتی به تمام كشورهایی كه به دست دیكتاتورهای نظامی اداره می‌شوند تعمیم داد. یوسا در این اثر خاص، نویسنده‌ای پرده‌در و تا حد استادانه‌ای مسلّط به ابزار كار سیاست و قلم است. از امتیازات درخور اعتنای دیگر رمان، می‌توان به قصه پر افت و خیز و پر حادثه آن اشاره كرد؛ در، درانداختن ماجراهای گوناگون و بزنگاههای ممتازی كه حتی خواننده عام را هم به دنبال می‌كشد. و خود همین امر، بیانگر آن است كه یوسا می‌داند داستان ـ حال از هر جنس ـ باید در ابتدای امر دارای قصّه‌ای بدیع و نیرومند باشد. و بی‌دلیل نیست كه او، بسیار پیشترها، در رمان «جنگ آخر زمان» نیز از قصه‌ داستانی پر كشش و نفس‌گیر استفاده كرده است. از این نظر، می‌توان كار یوسا را به رمانهای پلیسی گراهام گرین شبیه دانست. آوار نمودن انبوهی از رخدادهای پر هیجان بر سر خواننده با ریتمی تند، تا او را نفس‌گیر كند. براساس همان اصل پذیرفته شده «بعد چه خواهد شد؟» و لابد بی‌دلیل نیست كه یوسا، پیش از نوشتن رمان «جنگ آخر زمان»، آن همه وسواس به خرج داد و به كشور بیگانه رفت تا جزء به جزء رخدادهای تاریخی ملّتی دیگر را در قصه‌ای نیرومند و جاذب فراهم آورد.در اینجا، بازگویی رخدادهای رمان، به دلیل تنوع بیش از حد آنها و ایجاد اطناب در كلام صحیح نیست. ولی آنچه كه در این مختصر می‌توان به‌ آن اشاره كرد، جز مسئله اورانیا و پدر بیمارش، سناتور اگوستین كابرال، ماجرای ترور دیكتاتور است به دست چند نفر از انقلابیون، كه به رغم داشتن باورهای مسلكی متفاوت و انگیزه‌های كاملاً متفاوت سیاسی و فردی، اینك با هم در قتل تروخیو همداستان شده‌اند، و سرانجام او را نیز از پا درمی‌آورند.«.. كشتن هر كس، نه. كم كردن شرّ جبّار، چرا. تا به حال اصطلاح جباركشی به گوشَت خورده؟ در موارد فوق‌ العاده، كلیسا اجازه این كار را داده. این را قدیس توماس آكویناس نوشته.» (ص 49) نویسنده برای ترور تروخیو به دست انقلابیون، به توجیهات معقولی از این دست نیز می‌پردازد، تا نشان دهد عوامل جهت‌دهنده و تعیین‌كننده در رمان از دل خودشان جوشیده و بیرون آمده‌اند و نه اینكه او آنها را به رمان تحمیل كرده باشد.یوسا اما، پیرنگ داستان را ـ كه به راحتی می‌توانست آن را در قالب داستانی با پیرنگ كلاسیك بیان كند ـ با شیوه معمول خودش عمدآً به هم ریخته است تا به پارامترهای رمان نو، وفادار مانده باشد. فصلهای داستان، هر بار با حضور شخصیتی جدید و حوادثی كه بر او گذشته است، ادامه پیدا می‌كند. به واقع، پیرنگ داستان چون پازل در هم ریخته‌ای است كه در جای‌جای كتاب پراكنده شده است تا خواننده، خود آنها را منظم كند و به آنها سر و سامانی دهد، منتها این آورد و بردها ـ علی‌رغم صورت ظاهرش ـ آن‌قدر پیچ و تاب ندارد كه خواننده را سردرگم كند.زمان داستان نیز پیرو همین قاعده است. زمان به هم ریخته‌ای است كه در طول یك فاصله زمانی سی و پنج ساله در نوسان است. یوسا، با نشستن در ذهن هر شخصیت انقلابی كه قصد ترور تروخیو را دارد، بلافاصله انگیزه‌های او را مورد كندوكاو قرار می‌دهد. منتها، نه پیوسته؛ كه در فصلهایی متفاوت. او، انگیزه‌های انقلابیون را برای ترور دیكتاتور، شخصی یا سیاسی عنوان می‌كند، تا به دیكتاتورستیزی، جامعیت داده باشد. و این، شگرد هنرمندانه‌ای است برای گریز از احتمال سقوط در جانبداری از یك مرام خاص. هر چند او در این راه، توفیق كافی به دست نیاورده است. زیرا انگیزه‌های یكی دو نفر از انقلابیون، اگر نگوییم ضعیف‌اند و چنان كه باید قوام نیافته‌اند، لااقل به قوّت انگیزه‌های سایر انقلابیون، نیستند. پیرنگ اثر نیز، از نظر منطق و رابطه علت و معلول، دچار كاستیهایی است، كه با اصول پذیرفته شده در این‌‌باره، همخوانی ندارد.ستوان دوم گارسیا گررو، كه قصد ازدواج با لوئیزا را دارد، حسب معمول قوانین جاری، مشخصات همسر آینده‌اش را به سازمان اطلاعات ارتش ارسال می‌كند، تا آنها در صورت تأیید صلاحیت دختر و خانواده‌اش، اجازه ازدواج صادر كنند. قدر مسلم، سلسله مراتب ارتش، چنین اقتضا می‌كند كه جواب مثبت و یا منفی یك ستوان دوم را، افسر مافوقش و یا سازمان اطلاعات ارتش بدهد. ولی یوسا به راحتی، این قانون بدیهی و ساده را نادیده می‌گیرد؛ و برای ابلاغ پاسخ منفی این تقاضای ابتدایی و معمولی، ستوان را با ولی‌نعمت ملت، یعنی عالی‌جناب تروخیو هم‌كلام می‌كند. تروخیو به او پاسخ می‌دهد: «پرونده خدمتی به این خوبی، نباید به خاطر ازدواج با خواهر یك كمونیست لكه‌دار بشود. در دولت من، دوست و دشمن با هم نمی‌جوشند.» (ص 56)استدلال جناب دیكتاتور، هر چه باشد، این ملاقات به ضرب و زور دگنك در رمان گنجانده شده است. غرض یوسا این بوده است كه به طور مستقیم یا غیر مستقیم، مثلاً انگیزه ترور او را توسط یكی از انقلابیون، موجه جلوه دهد.از دیگر موارد شاخص ضعفهای رمان، می‌توان به گفت‌وگوی اورانیا و پدر بیمارش اشاره كرد.به‌عنوان یك اصل در مورد گفت‌وگونویسی، دیگر این قاعده پذیرفته شده است كه گفت‌وگوی دو نفر، زمانی منطقی است كه اگر به فرض، فرد سومی نیز در كنار آنها باشد، آن گفت‌وگو آن قدر جاذب باشد كه كنجكاوی و توجه نفر سوم را نیز جلب كند. ولی یوسا در كلیه گفت و نگفتهای بین پدر و دختر، حرفهایی را در دهان اورانیا می‌گذارد كه جزو بدیهی‌ترین رخدادهایی است كه بین آن دو اتفاق افتاده است، و كما بیش باید هر دو از آنها خبر داشته باشند. به عینه پیداست كه یوسا اهتمامش بر آگاهی دادن به خواننده است و نه اینكه لزوماً پدر یا دختر، از كم و كیف گفته‌ها، خبر ندارند. حالا می‌گذریم از این مورد قابل اعتنا، كه طبیعتاً از دختری در شرایط تحصیلی اورانیا، آن هم در سن و سال پختگی ـ چهل و نه سالگی ـ گفتن پاره‌ای از حرفهای زشتی در مورد مسائلی، كه به واقع پدرش در آنها نقش چندانی نداشته، بعید است. آن هم پدری بیمار و در حال موت! ضمن اینكه در این صحنه‌ها، موارد بسیاری از تناقص‌گویی، بین پدر و دختر وجود دارد.«ببینی» تكیه كلام اورانیاست. و این دیگر روشی كلیشه‌ای و نخ‌نماست كه نویسنده بیاید با تأكید، از زبان شخصیتی، كلمه‌ای را مدام تكرار كند. ولی وقتی همین تأكید را در زبان تروخیو و پدر و عمه نیز می‌بینیم، آن را جزو ضعف گفت‌وگو نویسی می‌گذاریم؛ گرچه این نویسنده كسی چون ماریو بارگاس یوسا باشد.«... سطح سرمه‌رنگ اقیانوس با رگه‌هایی از كف در خط دور دست افق با آسمانی سربی‌رنگ یكی می‌شد، اما اینجا در ساحل، موجهایی هیاهوگر با كاكل سپید برگذرگاه ساحلی و مالكون می‌خوردند، و او می‌توانست تكه‌هایی از جاده پهن را از لابه‌لای نخلها و درختان بادام در دو سوی جاده ببیند.» ( ص 8)در جایی كه همه قدرت قلم یوسا در این است كه ما شرح روایدادها را ـ مانند نمونه بالا ـ بی‌واسطه نویسنده و غیبت كامل او در متن پی می‌گیریم، طبعاً دیگر جمله «دوباره به زمان حال برمی‌گردد و تكرار می‌كند» (ص 90) جایی ندارد؛ و ذكر این عبارت، لااقل از یك نویسنده حرفه‌ای، بعید است.مسلماً ترتیب رخدادهای هر اثر و نیاز روایت، باید با روحیه آدمهای رمان متناسب باشد؛ و خواننده گرچه خاصه‌های انتسابی به شخصیتها را می‌پذیرد، ولی نویسنده نمی‌تواند خارج از حیطه و بنیه شخصیتهای داستان، آنها را مجبور به ترك عادت كند؛ مگر اینكه زمینه‌های لازم را برای استحاله احوال آنان، از پیش تدارك دیده باشد. هر چند بخواهد این‌طور توجیه كند كه : «اورانیا آه‌كشان می‌گوید: فكر نكن من از آن آدمهای عصبی شده‌ام. هنوز نشده‌ام، پدر. كاری كه الان دارم می‌كنم، یعنی كند و كاو در گذشته، جست‌وجو در ته و توی خاطرات، كاری است كه هیچ وقت نمی‌كردم.» (ص177)رمان، در ترجمه، هنگام ذكر كلمات ناپسند، از قاعده معقولی پیروی نمی‌كند. گاه جای كلماتی سه نقطه قرار داده شده است و گاه در مورد كلمات مترادف ـ اگر نگوییم بسیار زشت‌تر ـ این اصل رعایت نشده است.و سرانجام اینكه، باید اذعان كرد كه كار عبدا... كوثری در ترجمه رمان «سور بز»، اگر چیزی بیشتر از ترجمه رمان «جنگ‌ آخر الزمان» در برنداشته باشد بی‌گمان كمتر نیست، و حق این است كه برای برگردانی چنین نرم و سلیس، به او دست مریزاد بگوییم.